به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی
ارسال توسط سورنا

بنام ایزد یکتا

 

مامان خسته از سر کار میاد خونه و علی کوچولو میپره جلو میگه: سلام مامان


مامان: سلام پسرم


علی کوچولو: مامان امروز بابا با خاله سهیلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و درو از روی خودشون قفل کردن و....


مامان: خیلی خوب عزیزم هیچی دیگه نمیخواد بگی، امشب سر میز شام وقتی ازت پرسیدم علی جان چه خبر بقیه اش رو جلوی بابا تعریف کن
! 

.

.

.

.


سر میز شام پدر با اعتماد به نفس در کانون گرم خانواده مشغول شام خوردنه که مامان میگه: خوب علی جون بگو بیبنم امروز چه خبر بود؟


علی کوچولو: هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله ....


بابا: بچه اینقدر حرف نزن شامتو بخور


مامان: چرا میزنی تو پر بچه بذار حرف بزنه ...بگو پسرم


علی کوچولو: هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و..


بابا: خفه شو دیگه بچه سرمونو بردی شامتو بخور!


مامان: به بچه چیکار داری چرا میترسی حرفشو بزنه....بگو علی جان


علی کوچولو: هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن.

 منم رفتم از سوراخ در نیگا کردم دیدم که ....


بابا: تو انگار امشب تنت میخاره! برو گمشو بگیر بخواب دیر وقته.


مامان: چیه چرا ترسیدی نمیذاری بچه حرفشو بزنه؟ نترس پسرم، بگو


علی کوچولو: هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن.

 

 منم رفتم از سوراخ در نیگا کردم دیدم بابا داره با خاله سهیلا از اون کارایی میکنه که تو همیشه با عمو سعید میکنی!

 

 





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی