داستانک
به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد ...

پایان هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.پیش از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد و سپس با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت !

چهره اش بی درنگ تغییر کرد و خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت و سپس با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند ...

از آنجا می توانستند درخت را ببینند ، دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :

آه این درخت مشکلات من است ! موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد !

وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم و روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .

جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند !!!

 

 

سخن روز : مردی که اشتباه نکند، ارزش کارهای بزرگ را نخواهد داشت. ادوارد فیلیپس



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:نجار,نجاری,استقبال,ایوان,ادوارد فیلیپس,,
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی