نوروز، از جشنهای باستانی ایرانیان است...
تلاش كن حتماً همه متن را تا پایان جمله بخواني. از همه مهمتر جمله پایانی است كه بايد خوانده شود....
بنام خداوند ایران آفرین
تا به حال به معنی نام های تازی (عربی) که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟
خوب است که پیش از انتخاب نام معنی آنرا بدانیم:
طبق آمار ثبت احوال ایران سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند
هرگز یک تازی (عرب) را نمی بینید که او را غلام بنامند! تازیان (اعراب) معنی غلام را می دانند.
غلام از ریشه غلم می آید که به معنای بهره وری جنسی است! و غلام به پسربچه هایی می گفتند که اعراب از آنها استفاده جنسی می نموده اند!
به اشتباه به ما گفته بودند که غلام یعنی نوکر. درصورتیکه در زبان تازی (عربی) نوکر را خادم می گویند
غلام وکنیز همطرازند!! از کنیزان و غلام بچه ها بهره جنسی می برده اند
نامهای دیگری چون کلبعلی، کلبحسین و غیره نیز رایج است
کلب یعنی سگ و کلب علی یعنی سگ علی و سگ حسین و غیره
معنی برخی دیگر از اسامی تازی (عربی)
کلثوم: زن خیکی
خدیجه: سقط جنین شتر
بتول: زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد
رقیه: بندگی کردن و غلامی نمودن
عذرا:زنی که همیشه باکره بماند
جعفر: جوی کوچک
ذبیح: چارپایی که گلویش را ببرند. گلو بریده
عثمان: بچه مار
صغری:حقیر
اصغر نیز از همین خانواده و ازریشه صغرا است، به معنای کوچکتر
مقایسه کنید با معنی نامهای ایرانی:
منوچهر : کسي که چهره بهشتي دارد
دلارام : مایه آرامش دل
بهرام : پيروز
سهیلا: نورانی ترین ستاره
بهروز : خوشبخت
پروين :ستارگان درخشان
پوران : یادگار
روشن: نور
مهرداد: خورشید عدالت
مرجان : جان من - گلی دریایی
مینو : بهشت
سپهر: آفتاب یا جهان
پریسا : همچون پری
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
آيا ميدانيد :نخستین مردماني كه سيستم اگو ...
جک و دوستش باب تصميم مي گيرند برای تعطيلات به اسکي برند. با همديگه رخت و خوراک و چيزهای ديگرشان را بار خودروی جک مي کنند و به سوی پيست اسکي راه مي افتند...
چهارده اسفند ماه هجری خورشیدی
روزی كه كوروش بزرگ از دنیا رفت
بنام خدا
گربه چکمه پوش
یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم پیرمردی دم مرگ سه پسرش را جمع کرد تا دارایی های خود را بین اشان قسمت کند، پیرمرد خانه را به برادر بزرگتر، مغازه را به برادر وسط و چون چیزی باقی نمانده بود گربه اش را به کوچکترین پسر داد و برای این که سه نشود با لحن حکیمانه ای افزود "پسرم اگر عقل داشته باشی خودت ارزش سهم الارث ات را خواهی فهمید" (اساساً آدم وقتی بلد نباشد چهار قلم جنس را درست تقسیم بر سه کند ناچاراست که سخنان حکیمانه ول بدهد.) سپس مُرد چون نقش دیگری در این قصه نداشت.
گربه رو به کوچکترین پسر کرد و با لحنی مؤدب گفت: " ارباب غم به دل خود راه نده، من تو را خوشبخت خواهم کرد، کافی است برای من یک جفت چکمه مهیا کنی." پسر چنین کرد، گربه چکمه های ساق بلند را پوشید و در حالی که از در خانه بیرون می رفت گفت: " ارباب عزیز، هنگامی که باز گردم تو ثروتمندترین مرد این شهر خواهی بود.
متأسفانه این قصه همین جا تمام می شود چون همان روز گربه را به جرم پوشیدن چکمه ساق بلند و "تبرج" دستگیر و روانه زندان کردند. به هر حال واگویی قصه های قدیم این دور و زمانه کار چندان راحتی نیست.
|
لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
|
شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند. همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسشی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این پرسش را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:" عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!"
شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:" این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این دوست دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟"
مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:" به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم. من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در جهانی دیگر و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. "
شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:" دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است."
داستان سه داماد
زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت...
استغفار و نااميدي
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميفرمايد:
در شگفتم از کسى که مىتواند استغفار کند و نااميد است.
نهجالبلاغه، حکمت 87 (ترجمه استاد محمد دشتي)
گنجشک و خدا
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه ميگفت: ميآيد، من تنها گوشي هستم كه غصههايش را ميشنود و يگانه دليام كه دردهايش را در خود نگه ميدارد و سرانجام گنجشك روي شاخهاي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگيهايم بود و سرپناه بي كسيام.
تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه ميخواستي از لانه کوچکم ،كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانهات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه دوستی ام از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنيام بر خاستي.
اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريههايش ملكوت خدا را پر كرد.
متل (ضربالمثلهای) ملل مختلف در رابطه با ازدواج!
صدای گوز