به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.

با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مركبی نداشت پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد.

تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت ...

در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند...

چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .

مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.

شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به زانكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم...

 

 

سخن روز : ای قوم به حج رفته کجایید کجایید  -  معشوق همین جاست بیایید بیایید!!





تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:درهم,ابوسعید,زیارت کعبه,هیزم,بینوا,بی نوا,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا


 

داستان کوتاه سفر حج

  ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮ ﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ
ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻛﻌﺒﻪ ﺭﻭﺩ. ﺑﺎ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺍﻧﺎﺋﯽ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﻛﺒﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﻣﯿﻜﺮﺩ . ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻟﯽ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﯿﺦ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻤﻊ ﺍﻭﺭﯼ ﻫﯿﺰﻡ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﻓﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻣﺮﺩ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺩﯾﺪ. ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﯼ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖِ ﺍﻫﻞ ﻭ ﻋﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﻋﺪﻡ ﻛﺴﺐ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺩﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﺴﺮ ﺑﺮﺩ ﻩ ﺍﻧﺪ.
ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ . ﻣﺮﺩ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺍ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺣﺞ ﺩﺭ ﺣﺮﺝ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑﺒﺮﻡ. ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ ﺣﺞ ﻣﻦ ، ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﺩ ﺗﻮ ﻃﻮﺍﻑ ﻛﻨﻢ ﺑِﻪ ﺯﺍﻧﻜﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺁﻥ ﺑﻨﺎ ﻛﻨﻢ

 

داستان کوتاه احترام

 

در اوزاکای ژاپن ، شیرینی سرای بسیار مشهوری بود، شهرت آن به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که می پخت .

مشتری های بسیار ثروتمندی به این مغازه می آمدند ، چون قیمت شیرینی ها بسیار گران بود.

صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش آمد مشتری ها به این طرف نمی آمد ، مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد قبل از آنکه مرد فقیر به پیشخوان برسد ، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد.

صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دستهای مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می کرد ، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می کرد. وقتی مشتری فقیر رفت ، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتریهای ثروتمند از جای خود بلند نمی شوید ، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید؟

صاحب مغازه در پاسخ گفت : مرد فقیر همه پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.

شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.
 





تاريخ : یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:ابوسعید,ابوسعید ابوالخیر,مغازه,,
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی