به نام خدا
پيروزی شاهعباس صفوی بر «اوزبكان» و «عثمانيان»
شاهعباس(996 – 1038مهی) |
آناهيتا كاوياني : |
«شاهعباس» از بزرگترين شهرياران روزگار صفويه است. او در روزگاري آشفته، در «قزوين» بر تخت نشست. شاهصفوی در آنهنگام با دو دشمن ستيزهجو در خاور(:شرق) و باختر(:غرب) روبهرو بود؛ از آنرو دريافت كه همزمان نميتواند با هر دو پيكار كند. اوزبكان بر بخشهايي از خراسان دست يافته بودند و عثمانيها نيز گرجستان و ارمنستان تا آذربايجان و كردستان و كرمانشاه را گرفته بودند؛ بنابراين او نخست با پذيرش پيماننامهي(استانبول اول999) از سوی عثمانيها، از جنگ چشم پوشيد و به شتاب، سركوبي اوزبكان را آغاز كرد. پس از نبردهای سخت با آنها سرانجام در هرات در جنگ «رباط پريان» آنها را برای هميشه از ايران بيرون راند.( سال1007 مهي) در همين سال دو برادر انگليسی به نام «رابرت شرلی» و «آنتونی شرلی» در قزوين به نزد شاه آمدند. شاه پس از چندي براي فراهم كردن ابزار و توپهاي جنگي آتشين از آنها سود جست. در پايان همين سال، سامان سپاه پيشين (7تيرهي قزلباش) را كه نيرويي بههم زد و خودسَر شده بودند را برهم زد و سپاهي نوين به نام شاهسَون(:دوستدار شاه) را فراهم ساخت.
به فرمان شاه «آنتوني شرلي» به همراه «حسين عليبيک» به دربارهای اروپايي رفتند. انگيزهی آنها نخست اين بود كه پادشاهان اروپا را در برابر عثماني با خود همپيمان كنند، همچنين دربارهی فروش ابريشمِ ايران با آنها گفتوگوهايی آغاز كنند. در سال1009 مهی «اللهورديخان» خوانين لار را كه با پرتغاليها همكاري داشتند سركوب و «بحرين» را گرفت. در سال1011 مهی شاهعباس «ايروان» را به خاک ايران افزود. در همين زمان «چغالاوغلی» برای جلوگيری از پيشرفت شاه ايران، از سوی پادشاه عثماني، به گردآوری سپاه پرداخت كه به سختی شكست خورد. پس از يكسال، شاهعباس شهرهای گنجه(1)، تفليس، باكو، دربند، شماخی، دياربكر و موصل را به خاک ايران بازگرداند. در سال1006مهي، شاه «رابرتشرلي» را نيز به اروپا فرستاد و در كشورهاي آلمان، ايتاليا و انگلستان با پادشاهان اين كشور گفتگوهايي را آغاز كرد. در سال1017مهي به فرمان «سلطان احمدخان» پادشاه عثمانی، نخستوزير(صدراعظم) او «مرادپاشا» تبريز را گرفت؛ باز(:ليكن) پس از اندكزمانی شكست خورد و به خاک عثمانی برگشت. در سال1020مهي ميان ايران و عثماني پيمان دوستي بسته شد و بر اينپايه، دولت عثماني از همهي سرزمينهاي بخش باختري ايران چشم پوشيد و شاهعباس هم پذيرفت ساليانه 200 بار ابريشم به دربار عثماني بفرستد. در همين سال به فرمان شاه بندر «فرحآباد» ساخته شد. در سال 1021 مهي شاهعباس برای سركوبی «تهمورسخان گرجی» به گرجستان رفت. تهمورسخان كه تاب پايداري در خود نديد از سلطان عثماني ياري خواست. در سال 1023مهی «امام قليخان» فرزند اللهورديخان، بندر گمبرون را گشود، دژ(:قلعه) پرتغاليها را خراب كرد و به جاي آن «بندرعباس» كنونی را ساخت. در سال1024مهي شاهعباس بار ديگر براي سركوبي تهمورسخان گرجي به سوي درياچهي «گوگچه» رهسپار شد. او نخست برای پيكار با «محمدپاشا» سردار سلطان احمدخان كه به ياری تهمورسخان آمده بود به تفليس رفت. سرانجام در ايروان سپاهيان محمدپاشا را شكست داد و اين سردار ناچار درخواست آشتی كرد. در همين سال رابرت شرلی فرستادهی شاه به اسپهان بازگشت. در سال 1027مهي پس از درگذشت سلطان احمدخان، «خليلپاشا» به فرمان «عثمانخانثانی» به انديشهی گرفتن تبريز افتاد! سرانجام در نزديكی «شبلي» سپاه وی از سپاهيان شاهعباس به سختي شكست خورد. پس از اين، در سال1028 مهي، بار ديگر پيماننامهی دوستي ميان دو سو بسته و بر پايهی آن نوشته شد كه؛ مرزهای ميان دو كشور همان مرزهای زمان «شاه تهماسباول» باشد، افزون برآن پادشاه ايران سالی100 بار ابريشم به عثمانی بدهد. در سال1030مهی، كشتيهای كمپانی هند خاوری انگليس، «پرتغاليها» را در بندر جاسک شكست دادند. در پي اين پيشامدها به فرمان شاهعباس، امامقليخان در برابر پرتغاليها با نمايندگان انگليسی به گفتوگو پرداخت و سرانجام با بيم دادن و پا درمياني امامقليخان در ميناب، پيمانی ميان آنها بسته شد. بر اينپايه ميبايست سپاه ايران از خشكي و نيروي دريايي انگليسی از راه دريا به قشم و هرمز يورش برند. پس از آن امامقليخان، قشم را گشود. در سال1031مهی نيروهای ايران و انگليس، دژ هرمز را پس از گذشت يک سده از دست پرتغاليها بيرون بردند. در سال1023مهی، شاهعباس به عراقعرب(2) لشكر كشيد و «بغداد» به خاک ايران پيوست. در سال1033مهی به فرمان سلطان «مرادخانچهارم»، «حافظ احمدپاشا» در پی آن شد تا بغداد را از خاک ايران جدا كند كه شكست سختی خورد. شاهعباس در سال 1038مهی در اشرف(بهشهر كنونی) درگذشت. زيرنويس: 1- گنجه: در شمالباختريی جمهوری آذربایجان 2 - در سدههای نخستِ پس از اسلام و روزگار اموی و عباسی، به بخش کوهستانی باختر ایران، «جبال» (کوهها یا رشتهکوه) میگفتند. كه ميان دو بخش «عراقعرب» (عراقکنونی) و «عراقعجم» (اصفهان و ری) جاي داشت. سعید نفیسی، نيز جبال را ميان بغداد، فارس، کرمان، خراسان، آذربایجان، خوزستان، طبرستان میداند و بخشهاي آن را شهرهاي همدان، ری، نهاوند، سمنان، دامغان، قزوین، کاشان و قم و اصفهان میداند يارينامه: 1 - بيات، عزيزالله – كليات تاريخ تطبيقي ايران- نشر اميركبير- چاپنخست: تهران1377 2- شعباني، رضا- مروري كوتاه بر تاريخ ايران(از آغاز مادها تا پايان قاجاريه)- نشرسخن- چاپنخست1380 3- نفیسی، سعید، بابک خرمدین؛ دلاورآذربایجان، به كوشش عبدالکریم جریزهدار، نشرخوارزمی، تهران1330 4 – نوايي، عبدالحسين- روابط سياسی و اقتصادی ايران در دوره صفويه- نشر سمت- تهران |
بنام خدا
درود...
تا به حال به معنی نام های عربی که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟
خوب است که پیش از انتخاب نام معنی آنرا بفهمید.
مطبق آمار ثبت احوال ایران، سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند. هرگز یک عرب را نمی بینید که او را غلام بنامند! اعراب معنی غلام را می دانند.غلام از ریشه غلم می آید که به معنای بهره وری جنسی است! و غلام به پسر بچه هایی می گفتند که اعراب از آنها استفاده جنسی می نموده اند!
به غلط به ما گفته بودند که غلام یعنی نوکر. در صورتیکه در زبان عربی نوکر را خادم می گویند. غلام و کنیز همترازند!! از کنیزان و غلام بچه ها بهره جنسی می برده اند.
نامهای دیگری چون کلبعلی، کلبحسین و غیره نیز رایج است.
کلب یعنی سگ و کلب علی یعنی سگ علی و سگ حسین و غیره
معنی برخی دیگر از نامهای عربی :
کلثوم: زن خیکی
خدیجه: سقط جنین شتر
بتول: زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد
رقیه: بندگی کردن و غلامی نمودن
عذرا: زنی که همیشه باکره بماند
جعفر: جوی کوچک
ذبیح: چارپایی که گلویش را ببرند. گلو بریده
عثمان: بچه مار
صغری:حقیر
اصغر نیز از همین خانواده و از ریشه صغرا است، به معنای کوچکتر
حال مقایسه کنید با معنی اسمهای ایرانی :
منوچهر : کسی که چهره بهشتی دارد
دلارام : مایه آرامش دل
بهرام : پیروز
سهیلا: نورانی ترین ستاره
بهروز : خوشبخت
پروین :ستارگان درخشان
پوران : یادگار
روشن: نور
مهرداد: خورشید عدالت
مرجان : جان من - گلی دریایی
مینو : بهشت
سپهر: آفتاب یا جهان
پریسا : همچون پری
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد. (ارنست همینگوی)