به نام خدا
|
||
|
||
خبرنگار امرداد - آفتاب یزدانی : |
||
گرمابهای ٨٠٠ ساله که تا چندی پیش كاربری داشت، از زمانی که میراث فرهنگی، دست به كار بهسازی(:مرمت) آن شد به گونهی كامل ویران و غیرقابل استفاده شد.
سازمان میراث فرهنگی استان یزد برای بهسازی این گرمابه، ١٠ میلیون تومان به پیمانکار پرداخت کرده است اما پیمانکار تنها به بهسازی سقف گرمابه،آن هم از گونهی غیراصولیاش پرداخته است. این روزها سقف گرمابه پر از علفهای هرز است و رفتن به درون گرمابه نیز ناشدنی است چرا كه با انباشت نخالههای ساختمانی که پیمانكار در گرمابه ریخته است، درِ گرمابه باز نمیشود.
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال بهلول وقت خروج از گرمابه ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد. کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند. بهلول باز هفته دیگر به گرمابه رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه تلاش و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد. خدمتکاران حمامی متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته گذشته و رفتار امروزت چیست؟ بهلول گفت:مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید !!!
یک روز عربی از بازار گذر میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد ! هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی !!! مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ... بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است : کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند !
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن. بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد. آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم! بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!
شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید : می خواهم از كوهی بلند بالا روم می توانی نزدیكترین را ه را به من نشان دهی؟ بهلول پاسخ داد: نزدیكترین و آسانترین راه : نرفتن بالای كوه است !!! سخن روز : اگر ذهن خالی، مثل شکم خالی سر و صدا می کرد، انسان ها همیشه به دنبال دانش بودند... ارسال توسط سورنا ارسال توسط سورنا
تاريخ : یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:رخداد تاریخی,فروردین,اردیبهشت,پایتخت,پایتخت ایران,اردشیر یکم,شاه ایران,نیمه آپریل,قرارداد,ایران و عثمانی,عثمانی,گرمابه,گرمابه ایرانی,گرمابه گنجعلی خان کرمان,گنجعلی,گنج,گنجعلی خان کرمان,گشایش,ارتش آشور بانیپال,آشور بانیپال,شهر شوش,ویران,تبعید اعراب مهاجم,اعراب مهاجم,بحرین,غرب خلیج فارس,کرمان,مکران,شاپور دوم,فرانک,فرانک ها,فنون جنگی,فنون,فن,اروپا,انتخاب دموکراتیک,اردوان سوم,اردوان,تالار پذیرایی پاسارگاد,کودکستان,دبستان,بزرگداشت سعدی,روز زمین پاک,زمین پاک,روز زمین,آدینه,تصویر شاپور,فرتور شاپور,عکس شاپور,عکش تخت جمشید,,
ارسال توسط سورنا آخرین مطالب
|